وقتی عصر عاشورا آفتاب غروب کرد، زمین کربلا ساکت شد، اما نه آرام...
باد داغ در دشت میپیچید و صدای ضجهی کودکان در خیمههای نیمسوخته، هنوز در گوش تاریخ میپیچد.
اما آیا ماجرای کربلا در همان دهم محرم تمام شد؟ نه.
سه روز بعد از عاشورا، یعنی سیزدهم محرم، صحنهای دیگر از غربت و مظلومیت رقم خورد.
دفن شهدا توسط قبیله بنیاسد
بدنهای مطهر شهدا، سه روز روی خاک مانده بودند؛ نه کفن، نه تابوت، نه کسی برای وداع…
تا اینکه قبیلهای به نام بنیاسد با راهنمایی امام سجاد (ع) وارد دشت کربلا شدند.
امام با چشمان اشکبار، پیکر شهدا را معرفی کرد:
* اینجا بدن بیسر پدرم حسین (ع)...
* آنجا کنار فرات، عموی بیدستم عباس...
* و اینجا، یاران باوفا، برادرانم...
هر پیکر را با احترام و عشق در دل خاک نهادند.
از آن روز، کربلا شد مزار عشق. و خاک آن، محراب گریهی عاشقان.
حرکت کاروان اسرا به کوفه
در همان روزها، کاروان اسرای اهل بیت — زنان، کودکان، و امام سجاد بیمار — از کربلا به سمت کوفه حرکت داده شدند.
سرهای شهدا بر نیزهها، دلهای پارهپاره در محملها...
اما این اسارت، آغاز رساندن پیام عاشورا بود.
در کوفه، صدای زینب کبری (س) همه را به لرزه انداخت:
«ای مردم کوفه! آیا شرم نمیکنید؟ حسین را کشتید و اکنون گریه میکنید؟»
سخن پایانی
عاشورا پایان نبود؛ آغاز بود.
آغاز راهی که با خون شهید و صبر اسیر نوشته شد.
و سه روز بعدش، غربت کربلا به بلندترین فریاد تاریخ تبدیل شد.
این مصیبت بزرگ را به همه شما تسلیت عرض میکنیم.
- ۰۴/۰۴/۱۸